زمن این کرم بجا نیست
که
مرا به خود شکستی
من و
رنگ تیره وتار
تو و
روشنی پرستی
بشکسته ام
چه حاصل دل دردمند خود را
دل من شکسته از خود
تو چرا کنون شکستی
در خانه دلت را
تو
چگونه باز بستی
چه کنم
که در فراقت نکنم خیال مستی
تو کنون مرا رها کن
که
تو هم جفا پرستی
ز چه رو به خیره مستان
تو نگاه خود نبستی
تو مرا خواهی کشت
گر به کسی
پیوستی
مستی از جام وجودم
که
کنی بدمستی
کلمات کلیدی:
وقتی که بعدها در زیر بار سنگ سپیدی خوابیدهام
چون روحِ وسوسه در یک نسیم سوی تو خواهم آمد
آنجا کنار پنجره خواهم ماند
با شور و شوق داغ تماشا
و این سوال:
اکنون در آن اتاق کوچک تنها که ماه را
در خویشِ خویش نهان کرده است
|مثل زنی که زیباییِ گذشت? خود را|،
شبها چه میکنی؟
و پاسخم را هم – من مطمئنم – خواهم گرفت
زیرا سوال هایِ پس از مردن هرگز بلاجواب نمیماند!
((رضا براهنی))
کلمات کلیدی:
نوشِ نگاهت
تو رفتی کفر گفتم چون که ایمانی نمی ماند
خدایِ خوب من بعد از تو شیطانی نمی ماند
پی تو نه! پی یک رد پا دنبال خود گشتم
دریغا ! جستجو کردم ، خیابانی نمی ماند
برای لمس این احساس باید مثل من باشی
ببین! نوشِ نگاهت، از تنم جانی نمی ماند ...
سکوت عاصی ام را می چلانم در خفای خود
چنان حبسم به غوغایت که زندانی نمی ماند
صدای تیک تاک ساعت و جولان یاد تو
دگر چیزی ازین تن خسته! می دانی؟ نمی ماند.!
#سمیه_تقوی(پرنده شرقی)
کلمات کلیدی:
خیالانگیز و جانپرور چو بویِ گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مهِ روشن میانِ اختران پنهان نمیماند
میانِ شاخههای ِ گل مشو پنهان که پیدایی
رهی معیری
کلمات کلیدی:
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه? صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
ابوسعید ابوالخیر
کلمات کلیدی: