زمن این کرم بجا نیست
که
مرا به خود شکستی
من و
رنگ تیره وتار
تو و
روشنی پرستی
بشکسته ام
چه حاصل دل دردمند خود را
دل من شکسته از خود
تو چرا کنون شکستی
در خانه دلت را
تو
چگونه باز بستی
چه کنم
که در فراقت نکنم خیال مستی
تو کنون مرا رها کن
که
تو هم جفا پرستی
ز چه رو به خیره مستان
تو نگاه خود نبستی
تو مرا خواهی کشت
گر به کسی
پیوستی
مستی از جام وجودم
که
کنی بدمستی
کلمات کلیدی: