روش من خیلی خوبه تو خداحافظی کردن ها
ما روی شانس نیستیم عزیزم
این موضوع تلخ، اما واقعیته
من دوست داشتم به تو نزدیک شم
ما خیلی دیر به هم رسیدیم
کاش صفحه هارو ورق می زدند
تا شاید کمی دوستی بی دغدغه داشتیم
دوستی ای که 10 صبح تا 5 بعدازظهر منهای پنجشنبه ها و جمعه ها و روزهای تعطیل نبود
دوستی که با محدودیت های یه کوچولو نبود
کاش من و تو بهم نزدیک میشدیم حتی حالا

و محدودیت هارو احساس نمیکردیم
کاش من آتیشم تند نبود
کاش تو زیرک بودی و به موقع خاموشم میکردی
اما تو...
فکر میکنم روشم خوبه تو خداحافظی کردن ها
آخه نمیذارم برای همیشه بری
یه جایی گوشه قلبم جا کردی که حالا حالاها ازش بیرون نمیای

تنها یک شیطنت ساده باند پروازم را آماده ساخت
و بالهای پوسیده ام را برای پرواز نونوار.
برای وقت گذرانی بود
برای شاید تمرین زبانی بیگانه
اما این بیگانگی و وقت گذرانی دسته گلی به آب داد آن سرش ناپیدا
خیالت در این است که من در این عشق میسوزم و میسازم؟

پس مرا نشناخته ای چرا که من عشق را نیز درگیر عشق خواهم کرد

باورش کمی سخت است اما تو نیز گذر عشق را با من خواهی دید نه از جانب من

بل از درون خویش

نگران نباش همیشه اولش با درگیری همراه است
تمام میشود و تو شروع میشوی
آن هنگام که تو شروع شوی من دیگر بی بازگشت خواهم شد و در عشق خواهم ماند تا نهایت پرواز با بالهایی از شروع تو.
گاه شروع تو بیگانه میشود اما تو رام میشوی و پیوسته
پوزخندی بر لبانت میبینم
نکند خیال منطقی بودنت باور حرفهایم را مشکل ساخته؟
نه نه من تو را از منطقت باز خواهم ستاند
و تو میمانی و عشق
و تو می مانی و من در گوشه قلبم

گوشه قلبم جایی است که صندوقچه ای در آن نهان است
و در آن صندوقچه عشقی نهان
مجبور است پنهان شود
چرا که اگر منطق پیدایش کند دیگر حسابش با کرام الکاتبین است

از گوشه قلبم تا منطق نیم ساعت فاصله است
اما گاهی از هم خیلی خیلی دور میشوند و من خوشحال میشوم چرا که منطق گاها با عشق سرجنگ دارد
من عشق را بی منطق و مرز میخواهم
عشق با منطق بیگانه است
منطق این را نمیداند
میگوید اگر عشق میخواهد بماند باید با من همکاری کند
اما عشق سرکش است و خیره سر
خوب میشناسمس لحظه هایی که صندوقچه ام خالی از عشق است منطق حکمرانی میکند و روزها و شب ها تکرار مکررات میشوند
اما.اما وقتی عشق ظهور میکند
تکرار مکررات را می گیرد
هیجانی بی مرز وجودم را احاطه میکند و من دچار عشق میشوم با تمام پستی ها و بلندی هایش

اما منطق نمیگذارد عشق جولان دهد

عشق با بغضی در گلو مجبور است پنهان شود

این دو با هم میانه ای ندارند

دلم برای عشق می سوزد
روشن نشده مجبور است خاموش و پنهان شود
میگویند آن عشقی که در صندوقچه گوشه قلب نهان است عشق نیست
وهم و خیالی است دور
من میگویم نیست
نه وهم است نه خیال
فقط و فقط عشق است که در صندوقچه ام جا خشک کرده است
عشقی که گاه منطق آزارش میدهد و گوشه عزلت را ترجیح میدهد.
اما این عشق سرکش، انعطاف دارد

گوشه قلب ریشه میکند و منطق را تا انتها میخشکاند و منطق تسلیم میشود و عشق جاری. 

عشق زیرکانه منطق را دور میزند
از امنیت عبور میکند
مفهوم نیم ساعت فاصله را خوب میداند
و هرگز گوشه قلبم را ترک نمیکند
پس تو ای دوست نیم ساعت فاصله ای امنیت به پا کن منطقی گوشه قلبم بدان که جای امنی برای حضورت یافته ای.

 

نوشته شده در 8 اسفند 1396 برای یک دوست