سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آسمانها و زمین و فرشتگان و شب و روزبرای سه کس آمرزش می طلبند : دانشمندان و دانشجویان و سخاوتمندان [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
iraniaaaan
 
شهر باران
{برنامه شماره 1105 - دوشنبه 11 اسفند 1393}

 

باز دستی در وجودم زنگ زد               یک نفر آمد دلم را رنگ زد

یک نفر از نوت پر آوازه تر                    یک نفر از اطلسی ها تازه تر

ماند اما بر سر من چتر او                  در تن من قطره ای از عطر او

رفت و با شمشیر خود نازم نکرد         رفت و از زنجیر خود بازم نکرد

مکث کن در موج تو در توی من          خش خشی می آید از آن سوی من

گوش کن طفلی به سوی ماه رفت      یک نفر انگار در من راه رفت

نقره پاش دشت خوابستان منم          آبــشار آفـتـابســتان منم

من پر از اسلیمی و معماری ام           من پر از تذهیب و خاتم کاری ام

من پرم از لعل و یاقوت و عقیق            من پرم از زیور آلات عتیق

شهر ما دروازه کاشانه هاست            شهر ما در دست صاحبخانه هاست

ای خدای مهربان و پاکِ ما                  دفن کن شمشیر را در خاکِ ما

شهر باران را به رومان باز کن              خاک مان را معدن آواز کن

 

برگرفته از مجموعه شعر «کشف های مکاشفه» اثر احمد عزیزی.

 

شعر خوانی آقای علیرضا معینی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/11:: 4:33 عصر     |     () نظر
 
برف
{برنامه شماره 1104 - یکشنبه 10 اسفند 1393}

 

تپه ها پوشیده از برف

درختان پوشیده از برف

راه های پوشیده از برف

آنکه که بر برف قدم نهد رد پایی به جا می گذارد

که آدمی را به تعقیب خویش ترغیب می کند

تپه ها پوشیده از برف

درختان پوشیده از برف

راه های پوشیده از برف

و همیشه در جایی نشانی از زندگی هست

و در برف، رد پا، نشان حیات است

 

شعر خوانی خانم الیزابت امینی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/10:: 4:31 عصر     |     () نظر
 
روز های برفی
{برنامه شماره 1104 - یکشنبه 10 اسفند 1393}

 

برف که می بارد ... حتی وقتی که مثل غبار است ... حتی وقتی که هنوز به زمین نرسیده آب می شود ... یا وقتی که همه جا را پر می کند ... آنقدر که از پشت آن نمی توان تو را دید ... برف که می بارد ... دلم برایت تنگ می شود. وقت هایی که برف، سرخوش و بازیگوش، روی شیشه سُر می خورد و شبیه پرده ای حریر پنجره را می پوشاند من به یاد تو ام. زیر برف از همیشه دیدنی تر می شوی. مخصوصاً وقتی که سرت را به سمت آسمان بلند می کنی و نگاهت را به این سو و آن سو می چرخانی و برف روی شانه ات می نشیند. دست های کوچکت شبیه غنچه ناشکفته ی گل می شود وقتی از این سرما سرخ سرخ است. چقدر معصوم می شوی، فرشته ی کوچک من. می ترسم خیلی زود کودکی ات تمام شود و من دلتنگ این روز ها بمانم. به تو نگاه می کنم و سی سال در زمان به جلو حرکت می کنم. تو احتمالاً در مهم ترین روز زندگی ات با لباس سپید، شاد و محجوب، قدم بر می داری در خوش ترین زندگی من و پدرت. من از کجا بدانم؟ شاید در یک روز برفی نباشد اما احتمالاً به من چشمک می زنی و من خواهم دانست که تو خاطرات کودکی ات را به یاد داری. یاد همه سال هایی که من برف ها را روی سر تو می پاشیدم و تو همیشه عروس روز های برفی می شدی. و با هم آدم برفی درست می کردیم. چقدر برف شیرین است. مثل نقل های روز عروسی.

 

متن خوانی خانم فلورا سام (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/10:: 4:26 عصر     |     () نظر
 
شاعری که اتاقی کنار باران داشت
{برنامه شماره 1103 - شنبه 9 اسفند 1393}

 

و شاعری که اتاقی کنار باران داشت

شب گذشته در آینه باز مهمان داشت

که ای تو؟ پاسخ سردی که شاعری بی نام

کسی که در همه عمرش دلی هراسان داشت

کسی که گرچه به مرگ خودش می اندیشید

ولی هنوز غزل های تازه اش جان داشت

اتاق، بی هیجان در خودش قدم می زد

و گفتگوی میان دو مرد جریان داشت

تو موسفید تر از آن شده ای که برخیزی

چقدر می شود آیا به عشق ایمان داشت

بیا از آینه با هم به خانه برگردیم

که سرنوشت بدی، قیس در بیابان داشت

کمی نه دیرتر از این دیالوگ صامت

کسی نشست و یکی رفت و باز باران داشت

به شیشه می زد و تقویم روی میز

هنوز سه چهار صفحه به جا مانده از زمستان داشت

 

«محمدرضا حاج رستم بیگلو»

 

شعر خوانی آقای رشید کاکاوند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/9:: 12:54 عصر     |     () نظر
 
کسی چه می داند؟!
{برنامه شماره 1103 - شنبه 9 اسفند 1393}

 

چه حس نزدیکی دارم به غربت جاده دوری که برف های قشنگش پا نخورده آب می شوند. گاهی با خودم فکر می کنم ابرک ها از آن بالا دلشان برای بعضی از نقطه های زمین می سوزد. شاید حتی با خودشان می گویند این همه بباریم که چه بشود؟! نه عکس دو نفره ای، نه دست هایی که با هم آدم برفی بسازند. نه حتی شعری که به عشق شنیده شدن سروده شود.

احساس می کنم کسی نیست که زیبایی های مرا کشف کند. مثلاً هنوز فقط خودم هستم که می دانم در زمستان قهوه را چقدر ماهرانه دم می کنم. من تمام فنجان های شش تایی را دوتا دوتا در دورترین نقطه از قفسه های آشپزخانه قایم کرده ام برای روز مبادا. یک لیوان بزرگ تک سایز بیشتر به تنهایی من می آید.

هنوز فقط خودم هستم که می دانم چقدر کسی که من برایش شال گردن می بافم خوش به حالش می شود. چون رج به رج آن را آنقدر عاشقانه گره می زنم که خودم را هم میان کلاف سر در گم احساسم گم می کنم. شاید بهار که بیاید از همین زمین های پوشیده از برفی که هرگز پا نمی خورند جوانه هایی سر در بیاورد که اولین گلش هدیه ی اولین ملاقات دو دلداده است؛ کسی چه می داند؟!

 

متن خوانی خانم نازنین فراهانی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/9:: 12:52 عصر     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >