روز، می رفت به زوال
خواب بر چشم اهالیٍ سفر کرده شهر
همچنان فرش، - که شود پهن زمین -
گسترش یافته بود.
بالش سینه ستبر از پر قو،
خواب بر چشم اهالیٍ سفر کرده شهر
همچنان فرش، - که شود پهن زمین -
گسترش یافته بود.
بالش سینه ستبر از پر قو،
کلمات کلیدی:
به ابرها بد نگو
آسمان خسیس نیست
شاید آنسوی این سرزمین
واگنی رها شده در ایستگاه متروکه
هنوز خواب زندگی می بیند
از زنگ زدن می ترسد
آسمان خسیس نیست
شاید آنسوی این سرزمین
واگنی رها شده در ایستگاه متروکه
هنوز خواب زندگی می بیند
از زنگ زدن می ترسد
کلمات کلیدی: