سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« أَوْ لَـمَسْتُمُ النِّسَآءَ ؛ یا زنان را لمس کردید»پرسیدم . فرمود : «مقصود، همبستر شدن است ؛ لیکن خداوند، عفیف است و عفّت را دوست دارد . لذا آن گونه که شما نام می برید، نام نبرده است» . [حلبی - از امام صادق علیه السلام درباره [مقصود] سخن خداوندـ عزّوجلّ ـ]
iraniaaaan
 
شاعری که اتاقی کنار باران داشت
{برنامه شماره 1103 - شنبه 9 اسفند 1393}

 

و شاعری که اتاقی کنار باران داشت

شب گذشته در آینه باز مهمان داشت

که ای تو؟ پاسخ سردی که شاعری بی نام

کسی که در همه عمرش دلی هراسان داشت

کسی که گرچه به مرگ خودش می اندیشید

ولی هنوز غزل های تازه اش جان داشت

اتاق، بی هیجان در خودش قدم می زد

و گفتگوی میان دو مرد جریان داشت

تو موسفید تر از آن شده ای که برخیزی

چقدر می شود آیا به عشق ایمان داشت

بیا از آینه با هم به خانه برگردیم

که سرنوشت بدی، قیس در بیابان داشت

کمی نه دیرتر از این دیالوگ صامت

کسی نشست و یکی رفت و باز باران داشت

به شیشه می زد و تقویم روی میز

هنوز سه چهار صفحه به جا مانده از زمستان داشت

 

«محمدرضا حاج رستم بیگلو»

 

شعر خوانی آقای رشید کاکاوند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/9:: 12:54 عصر     |     () نظر
 
کسی چه می داند؟!
{برنامه شماره 1103 - شنبه 9 اسفند 1393}

 

چه حس نزدیکی دارم به غربت جاده دوری که برف های قشنگش پا نخورده آب می شوند. گاهی با خودم فکر می کنم ابرک ها از آن بالا دلشان برای بعضی از نقطه های زمین می سوزد. شاید حتی با خودشان می گویند این همه بباریم که چه بشود؟! نه عکس دو نفره ای، نه دست هایی که با هم آدم برفی بسازند. نه حتی شعری که به عشق شنیده شدن سروده شود.

احساس می کنم کسی نیست که زیبایی های مرا کشف کند. مثلاً هنوز فقط خودم هستم که می دانم در زمستان قهوه را چقدر ماهرانه دم می کنم. من تمام فنجان های شش تایی را دوتا دوتا در دورترین نقطه از قفسه های آشپزخانه قایم کرده ام برای روز مبادا. یک لیوان بزرگ تک سایز بیشتر به تنهایی من می آید.

هنوز فقط خودم هستم که می دانم چقدر کسی که من برایش شال گردن می بافم خوش به حالش می شود. چون رج به رج آن را آنقدر عاشقانه گره می زنم که خودم را هم میان کلاف سر در گم احساسم گم می کنم. شاید بهار که بیاید از همین زمین های پوشیده از برفی که هرگز پا نمی خورند جوانه هایی سر در بیاورد که اولین گلش هدیه ی اولین ملاقات دو دلداده است؛ کسی چه می داند؟!

 

متن خوانی خانم نازنین فراهانی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/9:: 12:52 عصر     |     () نظر
 
به جای دیگران
{برنامه شماره 1103 - شنبه 9 اسفند 1393}

 

اگر زندگی برایم وقت بگذارد به جای دیگران زندگی می کنم. گاهی همین که حواس پیر مرد واکسی پرت شد می روم توی جلد اخمو و بی حوصله اش. کفش های خودم را از خودم می گیرم و شروع می کنم روی یک ریتم موزون به واکس زدن تا بفهمم چرا یک کلمه هم جواب خوش و بش های آدم ها را نمی دهد. بعد از جایم بلند می شوم و به خودم بر می گردم. چند قدم جلو تر چرخِ لنگِ خرید خانم همسایه می شوم که زیر بار کرفس ها و سبزی های تازه دارد می شکند. هر وقت دلم بخواهد می شکنم. و چرخ می خورم و به دست بازیگوش ترین کودک محل می افتم. هر وقت هم که جرأتم تمام شد، مثل توپ های دولایه پلاستیکی از ترس شوت های شیشه شکن می روم و زیر پیکان قراضه ی پارک شده ته یک بن بست قایم می شوم. اگر زندگی برایم وقت بگذارد این لباس های اتو کشیده را روی آویز جا می گذارم و می روم توی جلد یک کتاب قدیمی. همان ها که توی حفاظی از روزنامه ها زندگی می کنند. و جز صاحبشان هیچ کس نامشان را نمی داند. برای زندگی در وقت اضافه برنامه ویژه ای دارم. قرار است آنقدر خوب به جای دیگران زندگی کنم که آدم ها خیال کنند خودم را از یاد برده ام.

 

متن خوانی آقای محمد رضا هدایتی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/9:: 12:49 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4