سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که ساعتی بر خواری فراگرفتن شکیبایی نورزد، همواره در خواری نادانی باقی بماند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
iraniaaaan
 
دسکتاپ
{برنامه شماره 1105 - دوشنبه 11 اسفند 1393}

 

از وقتی تکنولوژی پا به زندگی آدم ها گذاشت یک سری لذت ها را از دست دادیم. مثل لذتی که در هم صحبتی با آدم های اطراف بود. لذت نوشتن روی کاغذ و خط خطی کردن آن بعد از یک چرند نویسی حسابی! لذت یک قرار دوستانه به صرف کمی گپ و گفتگو. و از همه مهم تر لذت فراموشی را.

تمام روزمره زندگی ام را روی یک دسکتاپ ریخته ام و زل زده ام به آن. بلکه از لا به لای این شلوغی و آشفته بازار، دستی بیرون بیاید و من را به آرامش و کمی دوری از هیاهوی دنیای غر واقعی تشویق کند.

دسکتاپ را مرتب می کنم. چشمم به تصویر زمینه می افتد. تازه یادم می آید دلیل چیدمان در هم و بر هم فایل های جور واجور چه بوده. یک نوع مخفی کاری و گول زدن خودم. شاید گم کردن تصاویری که دوستشان داریم برای مدتی زیر انبوهی از چرندیات کار درستی باشد. اما در واقع هیچ کمکی به فراموشی نمی کند.

موسیقی مورد علاقه ام، فیلمی که هنوز فرصت تماشایش را پیدا نکرده ام. یک سری کلماتی که از مغزم مشت مشت بیرون کشیده ام و نوشته ام. و تصویری مبهم که از لا به لای تمام این فایل ها خود نمایی می کند. این ها موجودی دسکتاپ آدمی است که به فراموشی خاطراتش علاقه دارد اما تکنولوژی نمی گذارد.

 

متن خوانی خانم مرضیه صدرایی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/11:: 4:37 عصر     |     () نظر
 
کم آوردم
{برنامه شماره 1105 - دوشنبه 11 اسفند 1393}

 

گرسنه بودم و از عشق سیرتر شده ام

من از تو گفتم، بی نظیرتر شده ام

اگر چه جنگ میان من و تو کشته نداد

ولی چه سود که هر شب اسیرتر شده ام

دراز دستی کن سیبِ سرخ تازه بچین

که زیر بار غمت سر به زیرتر شده ام

دعای مادرت انگار مستجاب شده

که از گدای محل،گوشه گیرتر شده ام

رگم برای تو، خون مرا به شیشه بکن

که از تمام امیران، کبیرتر شده ام

رسیده ایم به هم بعد سال ها تأخیر

تو بچه تر شده ای حیف، پیرتر شده ام

نمانده صبر و قراری برو کم آوردم

من از قرار تو عمری ست دیرتر شده ام

 

«امید صباغ نو»

 

شعر خوانی آقای امید صباغ نو (شاعر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/11:: 4:35 عصر     |     () نظر
 
شهر باران
{برنامه شماره 1105 - دوشنبه 11 اسفند 1393}

 

باز دستی در وجودم زنگ زد               یک نفر آمد دلم را رنگ زد

یک نفر از نوت پر آوازه تر                    یک نفر از اطلسی ها تازه تر

ماند اما بر سر من چتر او                  در تن من قطره ای از عطر او

رفت و با شمشیر خود نازم نکرد         رفت و از زنجیر خود بازم نکرد

مکث کن در موج تو در توی من          خش خشی می آید از آن سوی من

گوش کن طفلی به سوی ماه رفت      یک نفر انگار در من راه رفت

نقره پاش دشت خوابستان منم          آبــشار آفـتـابســتان منم

من پر از اسلیمی و معماری ام           من پر از تذهیب و خاتم کاری ام

من پرم از لعل و یاقوت و عقیق            من پرم از زیور آلات عتیق

شهر ما دروازه کاشانه هاست            شهر ما در دست صاحبخانه هاست

ای خدای مهربان و پاکِ ما                  دفن کن شمشیر را در خاکِ ما

شهر باران را به رومان باز کن              خاک مان را معدن آواز کن

 

برگرفته از مجموعه شعر «کشف های مکاشفه» اثر احمد عزیزی.

 

شعر خوانی آقای علیرضا معینی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/11:: 4:33 عصر     |     () نظر
 
برف
{برنامه شماره 1104 - یکشنبه 10 اسفند 1393}

 

تپه ها پوشیده از برف

درختان پوشیده از برف

راه های پوشیده از برف

آنکه که بر برف قدم نهد رد پایی به جا می گذارد

که آدمی را به تعقیب خویش ترغیب می کند

تپه ها پوشیده از برف

درختان پوشیده از برف

راه های پوشیده از برف

و همیشه در جایی نشانی از زندگی هست

و در برف، رد پا، نشان حیات است

 

شعر خوانی خانم الیزابت امینی (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/10:: 4:31 عصر     |     () نظر
 
روز های برفی
{برنامه شماره 1104 - یکشنبه 10 اسفند 1393}

 

برف که می بارد ... حتی وقتی که مثل غبار است ... حتی وقتی که هنوز به زمین نرسیده آب می شود ... یا وقتی که همه جا را پر می کند ... آنقدر که از پشت آن نمی توان تو را دید ... برف که می بارد ... دلم برایت تنگ می شود. وقت هایی که برف، سرخوش و بازیگوش، روی شیشه سُر می خورد و شبیه پرده ای حریر پنجره را می پوشاند من به یاد تو ام. زیر برف از همیشه دیدنی تر می شوی. مخصوصاً وقتی که سرت را به سمت آسمان بلند می کنی و نگاهت را به این سو و آن سو می چرخانی و برف روی شانه ات می نشیند. دست های کوچکت شبیه غنچه ناشکفته ی گل می شود وقتی از این سرما سرخ سرخ است. چقدر معصوم می شوی، فرشته ی کوچک من. می ترسم خیلی زود کودکی ات تمام شود و من دلتنگ این روز ها بمانم. به تو نگاه می کنم و سی سال در زمان به جلو حرکت می کنم. تو احتمالاً در مهم ترین روز زندگی ات با لباس سپید، شاد و محجوب، قدم بر می داری در خوش ترین زندگی من و پدرت. من از کجا بدانم؟ شاید در یک روز برفی نباشد اما احتمالاً به من چشمک می زنی و من خواهم دانست که تو خاطرات کودکی ات را به یاد داری. یاد همه سال هایی که من برف ها را روی سر تو می پاشیدم و تو همیشه عروس روز های برفی می شدی. و با هم آدم برفی درست می کردیم. چقدر برف شیرین است. مثل نقل های روز عروسی.

 

متن خوانی خانم فلورا سام (بازیگر)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط javad 93/12/10:: 4:26 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4      >